محبت

[ دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۰۲ ب.ظ ] [ Hossein Mo ]
[ ۰دلنوشته ]

می پوشاند

[ دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۰۱ ب.ظ ] [ Hossein Mo ]
[ ۰دلنوشته ]

علم اسلام

[ جمعه, ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۵۱ ب.ظ ] [ Hossein Mo ]
[ ۰دلنوشته ]

کربلا به رفتن نیست

[ پنجشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۴:۲۹ ب.ظ ] [ Hossein Mo ]
[ ۰دلنوشته ]

حکایت بهلول و آب انگور

حکایت بهلول و آب انگور

روزی یکی از دوستان بهلول گفت:ای بهلول! من اگر انگور بخورم،آیا حرام است؟ بهلول گفت ؟نه!

پرسید:اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم،آیا حرام است؟ بهلول گفت:نه!پرسید:پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟...

بهلول گفت:نگاه کن!من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت :نه!بهلول گفت:حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می باشم. آیا دردت می آید؟گفت:نه! سپس بهلول خاک وآب را با هم مخلوت کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشاتی مرد زد!

مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت:چرا؟ من که کاری نکردم!این گلوله همان مخلوط آب وخاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!

[ چهارشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۲۸ ق.ظ ] [ Hossein Mo ]
[ ۰دلنوشته ]

دعای پدر

دعای پدر

در جبهه؛خمپاره کنارم افتاد.منفجر شد. ترکش های آن به پیکرم نشست.صورتم پاره پاره شد.

بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم؛روی تخت بیمارستان بودم.دکترها پس از مدتی معالجه در مورد جراحی پلاستیک صورتم گفتند:

«...باید به خارج اعزام شوی!»

به خارج اعزام شدم. همه ی صورت آسیب دیده بود به جز دو چشم من!...آن ها علت را نمی دانستند. ولی من می دانستم.

پدرمن نابینا بود!...سال ها عصاکش او بودم. پدرم دعا کرد:«...پسرم!...امیدوارم نابینا نشوی».

محمدی اشتهاردی،داستانها و پندها،ج۸،ص ۱۴۰

[ چهارشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۲۶ ق.ظ ] [ Hossein Mo ]
[ ۰دلنوشته ]

تیر

[ چهارشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۰۵ ق.ظ ] [ Hossein Mo ]
[ ۰دلنوشته ]